RSS

روز قبل از پایان ترم

روز سختی را پشت سر گذاردم. گرچه تا حد بسیار زیادی از عملکردم راضی هستم. در واقع آنچه بیش از هر چه باعث رضایتم میشود جایگاهی ست که امروز در آن قرار دارم.

امروز در دو امتحان نقش مراقب را بازی کردم: منطق و ریاضی کاربردی. طبق معمول در منطق بر تمام سوالات احاطه داشتم و کمتر چیزی بود که با تردید جواب بدهم. ولی در ریاضی کاربردی گاهی مردد بودم. البته با نحوه ی حل تمام مسائل کمابش آشنایی داشتم ولی از آنجا که فرصت کافی برای حل کردن آرمون پیش از برگزاری آن را پیدا نکردم، در مواجهه با برخی از پرسشها مردد بودم. البته که در چارچوب امتحان نیازی نبود به هیچ سوالی از سوالات دانشجویان پاسخ بدهیم، با این حال اگر قرار بر جواب دادن می بود، کار به جاهای باریک می کشید. علت عمده این بود که امروز با سباستیان جلسه داشتم جون قرار است فردا به جای وی به کلاس بروم و دانشجویان را تا حدی برای امتحان آماده کنم. به همین خاطر هم امروز مجموعا حدود چهار ساعت با سباستیان جلسه داشتم. در انتها چندین سوال طرح کرد که هم جنبه ی مروری داشته باشند وهم به کار آشنایی با امتحان شفاهی پیش رو بیایند

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 11 ژوئیه 2019 در یادداشتهای روزانه, تدریس

 

آگهی

به یک نفر با مشخصات زیر نیازمندم
1. علاقه مند به مطالعه ی کتاب An enquiry concerning human understanding

2. دسترسی به اینترنت مناسب و نرم افزاری مانند Whatsapp یا Skype

3. 90 دقیقه وقت در هفته برای بحث

4. وقت کافی در طی هفته برای مطالعه ی دست کم ده صفحه متن انگلیسی (یا ترجمه ی آلمانی)

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 5 مارس 2016 در دسته‌بندی نشده

 

پایان یک رویای شیرین

لحظه  ای که یک نامه ی یک بندی بنیان تصورتان از یک رابطه را به میریزد.

مگر میشود با یک بند نوشته تمام چند سال رابطه را نه فقط زیر سوال برد بلکه نابود کرد؟ میتوانم تصور کنم که کسی دروغ بگوید ولی این دروغ یا بایستی مستقل از تمام دیگر فکت های مشتمل در رابطه باشد یا تعارضی با برخی از آنها داشته باشد. اما اگر چیزی که درا ین یک بند آمده دروغ نیست (یعنی میتوان فرض کرد که نویسنده دلیلی برای دروغ گفتن نداشته) و از طرف دیگر تعارضی با فکت های قبلی ندارد*، مشکل از کجاست که تصورات من زیر و زبر میشوند؟ آیا اینطور نیست که من تاکنون فرض کرده ام که اینطور نیست و تمام رابطه را بر پایه ی این فرض ساخته ام؟ اگر تاکنون کسی به من نگفته باشد که فرزند خوانده ی خانواده ی فعلی م هستم و البته این احتمال را هم رد نکرده باشد، من حسب عادت مالوف انسانی فرض را بر بهترین حالت ممکن گذاشته ام و خودم را فرزند بیولوژیک والدین شناسنامه ای م دانسته ام. مشکل دقیقا در همین عادت است که از آن گریزی نداریم و در عین حال چنین بنیاد بر باد میدهد. عادت به امید داشتن که ما را توانا به ادامه ی زندگی کرده و در نهایت ما را به خاک سیاه مینشاند. سرنوشت تراژیک انسانی ما

*بماند که میتوان حتی فکت هایی موید این گفته ی نویسنده یافت، فکت هایی که تا پیش از این توجیه ناشده رها شده بودند.

پ.ن: عقلانی سازی هم از واکنش های دفاعی خود در بحران هاست. بی فایده اما نیست، حتی در مقیاس بشری. چه بسیار نکات نغز که از پس تحلیل فجایع در متون متفکران سر برآورده اند.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 4 مارس 2016 در از زن, اسلوب تفکر, خود کاوی